سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شهیدی که روی سنگ مزارش نوشتند:مشتی خاک به پیشگاه خداوند متعال...

توی گلزار شهدای قزوین وقتی از کنار مزار شهید عباس بابایی عبور کنی به قطعه 7 ردیف 2 میرسی....اونجا یک سنگ قبر میبینی که روش نوشته شده:

...مشتی خاک به پیشگاه خداوند متعال..

اگر میخوای روی سنگ قبر اسم شهید رو ببینی دنبال اسم نگرد ،چون اون شهید وصیت کرده بود :

به روی سنگ قبرم اسمم را ننویسید،میخواهم همچون ده ها شهید دیگر گمنام باقی بمانم..

اگر خواستید فقط این جمله را بنویسید :مشتی خاک به پیشگاه خداوند متعال

 

شهید قاریان پور


اسم این شهید بزرگوار علی قاریان پور است،شهید بسیار بزرگوار و نورانی...

لحظه پر کشیدن



در عملیات کربلای 5، معاون گروهان محسن برکابی بودم، دسته های 1 و 2 گروهان از جلو در حال حرکت بودند که همان آغاز حرکت، دو گلوله به برکابی خورد و او را مجروح کرد. کمی که جلوتر رفتیم، گلوله های دوشکای دشمن جفت پاهای معصومی را نشانه گرفت و او هم به زمین افتاد و ما ماندیم و گروهی از بچه ها از جمله: قاریان پور، خسروی، اللهیاری، حسنی، امیر عبادی، جواد حضرتی، عبدی، سید حسینی و تعدادی دیگر.

برکابی و معصومی که جلوی دسته بودند، تیر خورده و افتادند. ما زدیم داخل کانال عراقی ها و در حالی که رزمندگان شمالی در سمت چپ ما مستقر بودند، همچنان کانال را پاکسازی کرده و پیشروی می کردیم تا به لشکر خراسان بپیوندیم. داخل کانال پر از جنازه های سربازان عراقی بود.

کمی جلوتر که رفتیم تیر مستقیم یکی از عراقی ها به اللهیاری و خسروی برخورد کرد و آنها هم به زمین افتادند، اما هنوز تیربار عراقی کار می کرد که مظفری آرپی جی اش را مسلح کرده و رفت روی خاکریز ایستاد و در حالی که از همه جا تیر به روی ما روانه بود، ایستاد و با نخستین شلیک گلوله آرپی چی، سنگر تیربارچی را منهدم ساخت.

خیالمان که از عراقی های سنگر تیربار آسوده شد، بلافاصله حرکت به جلو و پاکسازی کانال از دشمنان را ادامه دادیم. وضعیت در داخل کانال طوری بود که امکان توقف حتی برای یک ثانیه هم نبود و بایستی سریع عمل می کردیم تا بچه های بیشتری شهید و زخمی نشوند.

پیشروی ما ادامه داشت تا اینکه گلوله دیگری از دشمن به علی قاریان پور خورد و او هم به زمین افتاد. امکان ایستادن و رسیدگی به حال او را نداشتیم، چون اگر لحظه ای از دشمن غافل می شدیم، تلفات بیشتری می دادیم.

پیشروی را ادامه داده و تا نبش کانال به جلو رفتیم. آنجا آخرین خاکریز و پر از جنازه عراقی و مجروح بود که حتی در آخرین نفس های خود تلاش می کردند آخرین تیرهایشان را هم روانه ما بکنند. وقتی از کشته شدن همه آنها اطمینان حاصل کردیم، امیر عبادی گفت: علی افتاده و از او خون زیادی می رود.

او که این حرف را زد به سراغ علی رفتیم. علی افتاده و خون پیرامون او را گرفته بود. دستم را بردم زیر بدن علی که او را بلند کرده و به عقب ببریم، ولی به قدری از بدنش خون رفته بود که از دستانم لیز خورد و به زمین افتاد.

تصمیم گرفتیم هر طور شده او را به عقب منتقل کنیم. گفتم پلاکش را بردارم. همین کار را هم کردم، پلاکش را که از گردنش درآوردم، علی گفت: چرا پلاکم را درمی آوری، مگر من شهید می شوم؟

گفتم: نه، دیدم پلاک گردنت را اذیت می کند، به خاطر همین برداشتم. محمد باریک بین که همراه ما بود، با وسایلی که داشت زخم علی را بست و او را فرستادیم عقب که زیر دست و پاها نماند. اما او پیش از رسیدن به درمانگاه به شهادت رسیده بود.


دوست دارم تشنه از دنیا بروم


قسمتی از وصیت نامه شهید علی قاریان پور:
اگر جنازه ام به دست شما رسید و برای دیدنم آمدید، با چادر سفید بیایید که انگار به عروسی عزیز خود می روید و در روز تشییع جنازه هم با چادر سفید باشید که انگار عزیز خود را به حجله دامادی می برید.
در پشت جنازه ام شعارهای «حسین حسین» و «یا مهدی» سر بدهید که آقایم شب اول قبر به داد من روسیاه برسد. یک شاخه گل سرخ و یک قطعه عکس امام خمینی را در قبرم بگذارید تا آنها را به آقا و مولایم حسین (ع) بدهم، اگر چه نمی دانم در آن لحظه چه بگویم.
اگر می شود یک مقدار خاک کربلا در قبرم بگذارید و جنازه ام را نیمه شب دفن کنید و بروید ببینید که چرا فاطمه (س) به علی(ع) فرمودند که مرا نیمه شب دفن کن!
و چون همه ما از خاک آمده ایم و به خاک برمی گردیم، بر روی سنگ قبرم نوشته شود: «مشتی خاک به پیشگاه خداوند متعال» و در آخر دوست دارم در آخرین لحظه زندگی، لب تشنه از دنیا بروم.



کلمات کلیدی :

همرزم شهید صیاد شیرازی : روزی که صیاد شهید شد

شهید صیاد شیرازی

«زمانی که صیاد شهید شد

رادیو فرانسه گفت: ما مرد آهنین ارتش ایران را گرفتیم

و در همان زمان صدام در تماسی با مسعود رجوی گفته بود

از زمان جنگ تا کنون پرونده این افسر جوان ارتش ایران بر روی میز من بود.»

«منافقین سال‌ها برای گرفتن انتقام از صیاد طرح و برنامه ریخته بودند

ودر واقع به دنبال گرفتن انتقام عملیات مرصاد بودند.»

به نقل از امیر سرتیپ دوم بازنشسته، غلامحسین دربندی

منبع: سایت نسیم



کلمات کلیدی :

آخرین خاطره

آن شب حال عجیبی داشتند.

از مسافرت و زیارت حرم مطهر امام رضا(علیه السلام)

و عیادت مادرشان در مشهد، آمده بودند و روحیه تازه ای داشتند.

انگار آماده شهادت بودند.

فردا شبش که ایشان شهید شده بود.

شهید صیاد شیرازی

برای من شب بسیار سخت و مصیبت باری بود.

فکر می کردم که در نبودنشان چه کنم،

برای همین در روز تشییع جنازه پدرم،

وقتی خودم را روی پای آقا انداختم،

می خواستم تمام عقده هایم را خالی کنم،

چون ایشان را از پدرم بیشتر دوست داشتم

و باور کنید که از آن لحظه به بعد آرامش وصف ناپذیری پیدا کردم.

الان که فکر می کنم می بینم پدرم بسیار ولایتمدار بودند

و همیشه هم به من سفارش می کردند مطیع محض ولایت باشم.

هرگاه رهبر معظم انقلاب اسلامی مطلبی را بیان می فرمودند،

سر از پا نشناخته، آن را یادداشت می کردند و در زندگی به کار می بستند.

حتی این اواخر که مقام معظم رهبری درباره تبدیل شدن برخی مطبوعات به پایگاه دشمن، سخنان مهمی را ایراد و اظهار نگرانی کردند،

پدرم سخت متأثر شدند و گفتند:

« آقا دلشان برای اسلام می تپد. این همه شهید داده ایم که اسلام زنده بماند و الان بسیار نگرانند.


مهدی صیاد شیرازی

منبع:سایت راسخون

در صورت عدم مشاهده عکس اینجا کلیک نمایید.



کلمات کلیدی :

تقدیم به شهید بزرگوار سید مرتضی آوینی

تقدیم به شهید بزرگوار سید مرتضی آوینی

سید، رفتن تو بهانه‌ای شد برای حنجره‌های سوخته و دوباره در دل بچه‌ها، شوق شهادت رویید و دوباره، بهانه خدا کردیم و دانستیم که: «در باغ شهادت، باز باز است». امروز، چقدر «دلم برای جبهه تنگ شده است».

21 فروردین 1372 خبری در ایران پیچید که دل رزمندگان و خانواده‌های آنان را داغدار کرد. خبر کوتاه اما شکننده بود. شهادت راوی روایت فتح، سید مرتضی آوینی؛ او که حنجره اش بوی شهیدان داشت و صدایش نغمه‌هایی از جنس ایثار و اخلاص؛ هنرمندی که در هنر اسلامی ‌بالید و به تعالی آن می‌اندیشید و در این راه بسیار کوشید.

در سالروز شهادت سید شهیدان اهل قلم، واگویه ای است درباره برنامه روایت فتح که آن سالها در شب‌های جمعه از سیمای جمهوری اسلامی ‌پخش می‌شد که تقدیم آن بزرگمرد عرصه هنر مقاومت می‌کنیم.
می‌آمدی با یک لبخند و صد اشک. می‌آمدی استوار و تکیده. خسته و پرامید با سبدی از خاطرات ناب.

می‌آمدی با روایتی از «جهان آرا»، مظلومیتی از «فهمیده» و نخل‌هایی سوخته از «خرمشهر»؛ شهری در آسمان.

شهید سید مرتضی آوینی

می‌آمدی و در دستانت، پیراهن خونین «بهنام» بود و کوله‌پشتی سرخ «حسین» و قمقمه عطش‌زده «رضا». می‌آمدی با ترکشی از «شلمچه»، داغی از «ماووت» و زخمی ‌از «فکه».
می‌آمدی چه زیبا و صادق!

شب‌های جمعه، همه مشق‌های سیاه را خط می‌زدی و دل‌هایمان را به خط می‌کردی و به خطمان می‌بردی به خط نیایش و ایثار، به خط شهادت و لبخند، به خط کبوترهای رها، به خط «مادرم خداحافظ»، به خط آخرین بوسه‌ها بر گونه همسنگران. به خط ترکش‌های داغ بر پیشانی‌های سبز.

شب‌های جمعه به محله‌های ترکش خورده اهواز، به خانه‌های ویران شده دزفول و به کوچه‌های خونین آبادان، سری می‌زدیم. با تو به کانال‌های «والفجر» و به میدان‌های مین «خیبر» برمی‌خوردیم.

با تو با برف‌های خونین «کله‌قندی» و خاطرات «قلاویزان»، دیدار می‌کردیم.
وقتی فریاد لبیک، گوش‌هایمان را نوازش می‌داد، همدیگر را در آغوش می‌گرفتیم و هق هق گریه‌مان، اروند را به خروش وامی‌داشت.

راستی! تو چقدر به اروند شبیه بودی، تو چقدر اروند را دوست داشتی.

راستی چه بی‌ریا بودی، چه ساده و بی‌خویش، چه افتاده بودی و متواضع، چه رها بودی و بی‌قید.
شب‌های جمعه، روایت فتح، «دعای کمیل» ما بود که آرام آرام می‌نگریستیم و می‌گریستیم.
شب‌های جمعه با بدرقه اشک مادر و لبخند تلخ پدر، به خط می‌رفتیم، با هم ترکش می‌خوردیم و با هم شهید می‌شدیم. خیس تر از چفیه بسیجی‌ها می‌شدیم، خیس از اشک و پیشانی‌مان را به آبشار شرمساری می‌سپردیم و می‌پژمردیم. صدای گرم تو، دل‌هایمان را از «روزگار قحطی وجدان» بیرون می‌برد، تا کنار خاکریزهای صلواتی، تا کنار سنگرهای نماز شب و ما دوباره به خود می‌آمدیم و می‌گریستیم که: «در باغ شهادت را مبندید».

سید، رفتن تو بهانه‌ای شد برای حنجره‌های سوخته و دوباره در دل بچه‌ها، شوق شهادت رویید و دوباره، بهانه خدا کردیم و دانستیم که: «در باغ شهادت، باز باز است».
امروز، چقدر «دلم برای جبهه تنگ شده است».

چند سالی بود که بی«روایت فتح»، به حکایتی تلخ می‌اندیشیدیم، که دوباره تو دل‌هایمان را امید بخشیدی و ما را به خویش آوردی.
چند سالی بود که گم شده بودیم، در خط‌های رنگارنگ، که تو آمدی و همه را به خط بردی به خط سرخ شهادت.

شب‌های جمعه، کدام دل بود که نشکند و کدام چشم بود که نجوشد و کدام دست بود که نلرزد؟!
شب‌های جمعه، زیباترین روایت را می‌گریستیم و مات «قفل لجوج روزگار» می‌ماندیم.
شب‌های جمعه، فقط با تو می‌زیبد با صدای گرم تو که می‌خواندی:
«بسیجی، عاشق کربلاست و کربلا، حرم حق است و هیچ کس را جز اهل حرم، بدان راهی نیست؛ کربلا ما می‌آییم
ما را هم در حرمت پذیرا باش...»

شهیدآوینی

****
می‌آمدی پرشکسته و مجروح اما پرنشاط و امیدوار، می‌آمدی بی قرار و خسته اما عاشق و بی‌خویش.
... و چه زیبا رفتی! آن گونه که خود می‌خواستی به اشک‌های نیمه شبت، آن گونه که خود در صدای پرحرارت خویش، افشا می‌کردی.
سید، بگذار به حاج صادق بگوییم که دوباره بغض‌آلود، زمزمه کند:
رفیقانم خرامیدند و رفتند
مرا بیچاره نامیدند و رفتند

منیع: سایت تابناک

 

در صورت عدم مشاهده عکس ها اینجا و اینجا و اینجا و اینجا کلیک نمایید.



کلمات کلیدی :

قرن 21

قرن 21
اینجا ایرانِ قرن 21 است!!!

اینجا صدای آهنگهای پاپ لس آنجلسی و غرب زده آن قدر بلند است که فریادهای «حاج مهدی باکری» به گوش نمی رسد!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا همه «حاج ابراهیم همت» را با اتوبان همت می شناسند!!!

اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا بر دیوارهای شهر روی عکس شهید ، پوستر تبلیغاتی می چسبانند!!!

شهدا

 اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا نام شهید را برای اینکه بچه ها خشونت طلب و جنگ طلب بار نیایند از کوچه ها برداشته و نام نگین و جاوید می گذارند!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا ستارگان درخشان هالیوود آنقدر زیاد شده اند که دیگر کسی ستارگان پرفروغ کربلای ایران را نمی بیند!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا دیگر شهدا زنده نیستند و در پیچ و خم های عصر ارتباطات، به خاک سپرده شده اند!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا دیگر کسی نمی خواهد گمنام بماند، همه به دنبال کسب نام هستند!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا جانبازان موجی را از اجتماع دور نگه می دارند تا آسیبی به افکار عمومی نرسانند!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا خرمشهر دیگر خونین شهر نیست، خرمشهر دیگر 36 میلیون جمعیت ندارد!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا کسی نمی داند، مهدی باکری در وصیت نامه خود از خدا خواسته بود جسدش برنگردد و تکه ای از زمین را اشغال نکند!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا دشمن در خانه های ماست، دیگر کسی حاضر به نبرد با دشمن نیست!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا کسی نمی خواهد با صدای الله اکبر، لرزه بر تن دشمن بیاندازد!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا در پناه میز هستیم، دیگر کسی پشت خاکریز پناه نمی گیرد!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا جانباز شیمیایی، به خاطر نداشتن پول، در بیمارستان پذیرش نمی شود و شهد شهادت می نوشد!!!


اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا کسی نمی داند، شب عملیات خیبر حاج مهدی باکری، برادرش حمید باکری را جاگذاشت و رفت!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا کسی نمی داند، مهدی زین الدین، رتبه چهار کنکور سراسری را داشت!!!

شهید زین الدین

اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا کسی نمی داند، تکه های پیکر شهیدی را درون گونی برای خانواده اش فرستاده بودند!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا روسری ها هر روز کوچکتر می شود و مانتو ها هر روز کوتاهتر و تنگتر!!!

اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا دخترها پسر شده اند، پسرها دختر شده اند، مردان بی غیرت شده اند، زنان بی حجاب شده اند!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا دیگر کسی، احترامی برای چفیه شهدا قایل نیست!!!

اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا دعای عهد را فراموش کرده ایم، زمان ندبه و سمات را گم کرده ایم!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا برای زیبا سازی شهرها، میلیونها هزینه می شود
اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا در هر کجای این سرزمین خونین اسلامی، حقیقت به مسلخ مصلحت می رود!!!

اینجا ایران قرن 21 است!!!
اینجا ایران قرن 21 است!!!

اینجا ایران قرن 21 است!!!


در صورت به نمایش در نیامدن عکس ها اینجا و اینجا را کلیک نمایید.



کلمات کلیدی :
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
زیارتنامه حضرت زهرا سلام الله علیها جهت دریافت کد کلیک کنید